loading...
رزآبی وبلاگ عاشقانه
عباس ریاحی فرد بازدید : 3 شنبه 10 اسفند 1392 نظرات (0)

دختري بود نابينا که از خودش تنفر داشت که از تمام دنيا تنفر داشت و فقط يکنفر را دوست داشت دلداده اش را و با
او چنين گفته بود  اگر روزي قادر به ديدن باشم حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم عروس تو خواهم شد
و چنين شد که آمد آن روزي که يک نفر پيدا شد که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد و دختر آسمان
را ديد و زمين را رودخانه ها و درختها را آدميان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد": بيا و با من عروسي کن ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام" دختر برخود بلرزيد و به
زمزمه با خود گفت : اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند؟ دلداده اش هم نابينا بود و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيستدلداده رو به ديگر سو کرد که دختر اشکهايش را نبيند و در حالي که از او دور مي شد گفت
"                          پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي"



ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    میزان رضایت شما از این سایت چقدر است؟
    طالع بینی ازدواج


    آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 24
  • بازدید سال : 21
  • بازدید کلی : 581
  • معرفی این ولاگ به دوستان